کد مطلب:316629 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:299

مبادا از امام حسین به پدرش شکایت کنی
مرحوم شیخ مرتضی انصاری رضی الله عنه شاگردان زیادی را تربیت كرد. یكی از طلابی كه در درس ایشان شركت می كرد از لحاظ مالی خیلی در مضیقه بود. آن طلبه تصمیم می گیرد هر شب جمعه از نجف به كربلا برود و آقا امام حسین علیه السلام را زیارت كند.

آن شب جمعه در كربلا از امام حسین علیه السلام درخواست می كند كه دو چیز از شما می خواهم؛ یكی خانه و دیگری زن.

آن طلبه گفت: اگر حاجت مرا در این مدت ندهی شكایت تو را به پدرت علی علیه السلام خواهم كرد. اگر شب جمعه ی دیگر كه به زیارت شما می آیم، نتیجه ای نگرفته باشم دیگر برای زیارتت نخواهم آمد.



[ صفحه 26]



او پس از مراجعت به نجف اشرف، هفته دیگر بنا به رسم خودش به سوی كربلا رهسپار شد، همین كه وارد كربلا شد چشمش به گنبد مطهر امام حسین علیه السلام افتاد و گفت: آقا جان! حالا كه حاجت مرا نمی دهی من هم دیگر به زیارت شما نمی آیم و از همان جا برگشت. دوباره خواست وارد حرم علی علیه السلام شود كه دیگر قادر نبود و گفت: صبح می روم.

اول صبح، طلبه ای از طرف مرحوم شیخ انصاری با عجله آمد و گفت: شیخ فرمود: هر وقت خواستی به حرم اباعبدالله مشرف شوی نزد من بیا؛ زیرا امر واجبی در كار است. در این هنگام، آن طلبه خدمت مرحوم شیخ رسید.

مرحوم شیخ فرمود: حضرت اباعبدالله علیه السلام به من امر كرده كه به كار تو رسیدگی كنم و رضایت شما را برآورده سازم قبل از آن كه به حرم آقا مشرف شوی؛ ولی مبادا شكایت آقا را به پدرش كنی.

سپس مرحوم شیخ، خانه ای برای او خرید و دختر یكی از تجار را به عقد او درآورد و در نتیجه هر دو به حاجت خود رسید. [1] .


[1] كشكول شمس.